کاش اسمان حرف کویررا میفهمید واشک خود را نثار گونه های خشک او میکرد کاش
وازه حقیقت انقدربا لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود
وکاش دلها انقدر خالص بودندکه دعاهای ما قبل از پایین امدن دستها مستجاب
میشد وکاش شمع حقیقت محبت رادر تقلای بال و پر سوز پروانه می دید واو را
باور می کرد وکاش مهتاب باکوچه های تاریک شب اشناتر بود کاش بهار انقدر
مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد کاش فریاد انقدر بی صدابود که حرمت
سکوت رانمی شکست کاش در قاموس قصه ها شکوه لبخند درمعنی داغ گم
نمی شد وبالاخره کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|